Millan ARMiNi

My blogs

Blogs I follow

About me

Location HAMBURG, Germany
Links Wishlist
Introduction اهل كاشانم، اما شهر من كاشان نيست. شهر من گم شده است. من با تاب ، من با تب خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام. من در اين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم. من صداي نفس باغچه را مي شنوم. و صداي ظلمت را ، وقتي از برگي مي ريزد. و صداي ، سرفه روشني از پشت درخت، عطسه آب از هر رخنه سنگ ، چكچك چلچله از سقف بهار. و صداي صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهايي. و صداي پاك ، پوست انداختن مبهم عشق، متراكم شدن ذوق پريدن در بال و ترك خوردن خودداري روح. من صداي قدم خواهش را مي شنوم و صداي ، پاي قانوني خون را در رگ، ضربان سحر چاه كبوترها، تپش قلب شب آدينه، جريان گل ميخك در فكر، شيهه پاك حقيقت از دور. من صداي وزش ماده را مي شنوم و صداي ، كفش ايمان را در كوچه شوق. و صداي باران را، روي پلك تر عشق، روي موسيقي غمناك بلوغ، روي آواز انارستان ها. و صداي متلاشي شدن شيشه شادي در شب، پاره پاره شدن كاغذ زيبايي، پر و خالي شدن كاسه غربت از باد.