منصور مومنی

My blogs

About me

Gender Male
Industry Banking
Location تهران, Iran
Introduction روز یا شبش رو نمی دونم، تو یکی از ساعتای یه روز بهاری به دنیا اومدم و احتمالا زدم زير گریه ( من كه يادم نيست ولي قاعده ش همينه ) تا به خودم اومدم دیدم مملکت یه جور دیگه شد و کلمه های تازه ای رو زبونا قِل می خوره و یه هو یاد گرفتم که باید پیش از سوت خمپاره خیز برداشت ( مثل همه نوجوونا ) و برداشتم. وسط موشک بارون درس خوندم و شعر گفتم و خيال كردم مي تونم دنيا رو به جايي برسونم كه نه دروغ سر بلند باشه نه عشق از ترس بلرزه، اونم با دست خالي و با دل پُر. تو همون روزا دنيا رو پي يكي كه مثل هيچكي نبود پي زدم و آخرش راه به جايي رسيد كه اصلا هيچكي نبود اما خنجري جا مونده بود تو كتف روح، با اينهمه هيچ وقت به خودم نمي گم دنيا پر نامرده، حالا اگه هست هم بهتره من يكي از اونا نباشم. هنوزم دلم يه اطاق گلي مي خواد و يه خودكار آبي و چند ورق سفيد. حالا مي دونم دنيا رو به هيچ جا نمي شه رسوند ولي شايد صدا به جايي برسه. اين نوشته ها هم تو اين همهمه صداي منه شايدم صداي يكي از گلوي من. نمي دونم.